اعتقادنامه کالسِدون
21/11/2024آزمایشی 1
این عناصر از دین، مخصوصاً متافیزک، بُعد الهی یا ماورایی دین را نادیده میگیرد و آن را در حدِّ احساس صرف تقلیل میدهد. همچنین، او اعتقاد داشت که «اخلاق» نیز بخشی مجزا از دین میباشد و تلاش میکرد تا اخلاق را در بستری متفاوت از دین تفسیر و تعبیر نماید. البته، منظور «شلایرماخر» این نیست که دین هیچگونه رابطه ای با متفافیزیک و اخلاق ندارد؛ بلکه منظور وی این است که باید هر کدام از این عناصر را در چارچوب خود تشریح و درک نمود. (شلایرماخر ۱۹۹۶، ۱۹؛ لِین ۲۰۱۰، ۲۹۴)
احساس «وابستگی مطلق» قائم به خود و غیرقابل بیان است. همچنین، «شلایرماخر» اعتبار تجربۀ دینی یا احساس وابستگی مطلق را قائم به خود میداند و نه تجربۀ عقلی یا معرفتی. به این معنی که این احساس وابسته به مفاهیم و باورهای ذهنی و عقلی نیست و مستقلِ از این مفاهیم، وجود دارد. به عقیدۀ «شلایرماخر»، نه شناخت و نه عمل، هیچ کدام نمیتوانند مبنایی برای دیانت یا تقوا باشند؛ به عبارت دیگر، صرف دانستن و شناخت اصول اعتقادات دینی یا الهیات، نمیتوان کسی را دیندار یا پارسا نامید، بلکه ایمان قلبی به آن حقایق است که موجب پارسایی میگردد. به علاوه، تنها عمل به دستورات دینی شخص را دیندار نمیسازد، بلکه نیت و انگیزههای شخص است که معیار دینداری و تقوا میباشد. انگیزههایی که ناشی از خودآگاهی و احساسی درونی است که او آن را «احساس وابستگی مطلق» میخواند. (شلایرماخر ۲۰۰۴، ۹- ۱۰)
این احساس شهودی یا به قول «شلایرماخر» «احساس وابستگی مطلق» قابل توضیح و تشریح نیست و همانطور که وی خاطر نشان میسازد، احساسی شهودی است و نمیتوان آن را با مفاهیم ذهنی و عقلانی تشریح کرد. البته، باید به این نکته توجه نمود که به اعتقاد «شلایرماخر» و پیروانش، مفاهیمی در دین وجود دارند که میتوان آنها را به وسیلۀ عقل درک نمود و یا به شرح و توضیح آنها پرداخت. مانند برخی از صفات و ویژگیهای خداوند از قبیل: قدرت مطلق یا نیکویی الهی؛ بااینحال، مفاهیمی نیز وجود دارند که نمیتوان آنها را به واسطۀ عقل درک نمود. (پترسون و دیگران ۱۳۸۹، ۴۱- ۴۳)
«آلستون» نیز در نقد تجربه گرایی حسی معتقد است که نمیتوان صحّت اینگونه از تجربیات حسی را تضمین نمود. او بیان میکند که دریافتهای حسی ما ممکن است دستخوش توهم و خیال پردازیمان گردد. به عنوان مثال، ممکن است کسی تصور کند که در دوردست اتومبیلی را مشاهده میکند؛ بااینحال، ممکن است گاوی را به اشتباه بصورت اتومبیل تصور کرده باشد. در واقع، گزارشهای ما از آنچه احساس میکنیم، لزوماً نمیتواند بر واقعیات استوار باشند. در مورد تجربۀ حسی «شلایرماخر» نیز میتوان این را گفت که شاید تجربۀ مورد نظر او تنها توهمی از وجودی مطلق یا همان خدا باشد و نه بیش از آن. (استامپ و دیگران ۱۳۸۳، ۷۱)
اما سوال اینجاست که چگونه میتوان مفاهیم دینی را از دل احساسات و عواطف صرف، بیرون کشید، بدون آنکه نسبت به آن تحلیلی عقلانی داشت؟ و یا چگونه میتوان درستی و نادرستی تجارب احساسی و عاطفی را مورد ارزیابی قرار داد؟ به بیان دیگر، نمیتوان احساسات و عواطف دینی را پیشامفهومی به حساب آورد و یا آنها را از مفاهیم و باورهای ذهنی و عقلانی تفکیک نمود. زیرا، احساسات و عواطف نمیتوانند به صورت مستقل وجود داشته باشند، بلکه وابسته به مفاهیم میباشند. چون در غیر این صورت با احساسات و عواطف مبهم و گیجکنندهای روبرو خواهیم بود که نمیتوانند هیچگونه شناختی از آنها به دست آورد. (اسماعیلی و جوادی ۱۳۹۴، ۲۲) بنابراین، به نظر میرسد که رویکرد شلایرماخر به لحاظ فلسفی و حتی معیارهای شناخت عواطف احساسی، دارای نوعی تضاد میباشد. «فویرباخ»، در نقد تجربه گرایی مذهبی، معتقد است که تجربۀ احساسی را نمیتوان به عنوان تجربه های الهی از خدا تعریف نمود. او معتقد است که انسانها خود خدایان و ادیان مختلف را به وجود آوردهاند؛ به بیانی دیگر، خدایان و ادیان همان آرزوها، نیازها و ترسهایی است که بواسطۀ قدرت تخیل بشر شکل گرفتهاند. از اینرو، انسان میتواند به اشتباه، احساسات خود را بهجای تجربه های الهی در نظر بگیرد و شیفته و مجذوب آن گردد. «فویرباخ»، تعریف «شلایرماخر» از خودآگاهی مذهبی را نه به عنوان خداآگاهی یا آگاهی از وجودی برتر، بلکه تنها بعنوان خودآگاهی یا آگاهی از احساسات خود، برمیشمرد. (مکگراث ۲۰۰۸، ۲۷۴- ۲۷۵) «مکگراث» دراینباره مینویسد: «همانطور که “فویرباخ” تأکید میکند، آنچه در این تجربه بشری به تجربه درمیآید ممکن است نه خدا، بلکه خودِ ما باشیم. ممکن است ما صرفاً تجربیات خودمان را برونافکنی کرده و به آنها جنبۀ عینی داده باشیم، و بعد نتیجه کار را “خدا” نامیده باشیم، غافل از آنکه آنچه خدایش میپنداریم صرفاً تجربیات زاییدۀ طبیعت بشری خودمان است.» (مکگراث ۲۰۰۸، ۲۷۵).
همچنین، هنگامی که «شلایرماخر» در مورد تجربۀ احساسی صحبت میکند، تنها به آنچه خود او تجربه کرده و یا لااقل در مورد آن می اندیشد، بحث میکند. به بیانی دیگر، تجربۀ احساسی که مَدّ نظر «شلایرماخر» است، بسیار شخصی است و نمیتوان آن را در مورد تجربیات دیگران نیز تعمیم داد. بنابراین، او تنها میتواند در مورد تجربه، احساس و خودآگاهی خود صحبت کند؛ اما انسان تنها زمانی میتواند آنچه را که او بیان میکند، تجربه کند که خودش هم عیناً همان احساساتی را که او تجربه نموده، از همان جنس و از همان کیفیت تجربه نماید. که البته به نظر نمیرسد این امر منطقی باشد. زیرا، اگر اساس دین را تجربه بیانگاریم، بخاطر نسبی بودن تجربیات و نیز جزئی بودن احساسات، نمیتواند مرجع درستی برای دریافتهای دینی باشد. «هگل»، این نوع نگرش الهیاتی را تصوراتی خیالی میداند که پایه و اساسی الهیاتی ندارند؛ او بیان میکند که نمیتوان از صحّت و سقم این نوع تجربیات اطمینان حاصل کرد. همچنین، با فرض اینکه این تجربیات درست باشند باز هم این سوال پیش میآید که: «آیا این تجربیات در رابطه با امری واحد است یا خیر؟» به بیانی دیگر، نمیتوان امری مجهول که غیرقابل توضیح و تشریح است را به موضوعی برای تجربۀ همگانی تعمیم داد. (صمیمی و گندمی ۱۳۹۶، ۲۹۹؛ باسط و دیگران ۱۳۹۷، ۵۸)
نگرش شلایرماخر چه ارتباطی با الهیات لیبرال دارد؟
تأکید بر تکثرگرایی دینی
نخست اینکه، مفهوم تجربۀ دینی در اندیشه «شلایرماخر»، منجر به «تکثرگرایی دینی[1]» میگردد. این موضوع از آنجا آشکار میشود که نمیتوان به درستی مرجعی برای تجربیات حسی که وی از آن سخن میگوید، مشخص نمود. به بیانی دیگر، «شلایرماخر» تمامی ادیان را جلوه هایی از یک واقعیت میداند. از اینرو، میتوان خداشناسی وی را الهیاتی مبتنی بر «تکثرگرایی» دانست. به اعتقاد او، دین به مثابه فرمهای مختلف موسیقی است که هر کدام از آنها در واقع خود شکلی از موسیقی را تشکیل میدهند. از این جهت، تمامی تنوعات دینی، فرمهایی اند که با هم یک کُل را تشکیل میدهند. بنابراین، تمامی تجربیات دینی یا به بیانی بهتر، تمامی تجارب حسیِ ادیان مختلف، دارای یک وحدت میباشند و به این سبب معتبر هستند. هرچند، «شلایرماخر» مسیحیت را شکل کاملتری از دین معرفی میکند که میتوان در آن «حس وابستگی مطلق» را به صورت کاملتری تجربه کرد، اما از نظر او، باورمندان به ادیان چند خدایی هم به همان اندازه دیندار هستند و از تجربیات معتبر برخوردارند که مؤمنین مسیحی. نتیجۀ این رویکرد را میتوان به صورت پذیرش همه ادیان و معتبر دانستن آموزه ها و تجارب ایشان دانست که یکی از شناخته شده ترین ویژگیها الهیات لیبرال است که در بحث نجاتشناسی به نجات جهانشمول از طریق همۀ ادیان منتهی میشود. (دیباجی و رجبی ۱۳۹۶، ۶۲-۶۳؛ باسط و دیگران ۱۳۹۷، ۵۷-۵۸)
ردّ الهیات و آموزه های کلیسا
نکتۀ دوّم اینکه، «شلایرماخر» دیدگاههای سنتی کلیسا را ردّ میکند. او این کار را در حوزه های مختلفی مانند: آموزه خدا، مسیح شناسی، نجاتشناسی و غیره انجام داد که از حوصلۀ این بحث خارج است. اما بطور مشخص میتوان به اساسی ترینِ آنها یعنی نظر وی راجع به کتابمقدس اشاره نمود. او معتقد بود که کتابمقدس را نمیتوان گزارشی از اعمال خدا در تاریخ دانست، بلکه تنها حاوی تجربیات دینی افراد در اعصار مختلف میباشد و به همین دلیل نمیتوان هرآنچه را که در آن به ثبت رسیده پذیرفت. به عبارت دیگر، کتابمقدس الهام خدا نیست. «مکگراث»، در توضیح پروتستان لیبرال ابراز میدارد که این الهیات در جهت بازخوانی آموزه های دینی مبنی بر پذیرش آن توسط انسان متجدد، دست به تغییر و حذف عناصر الهیات سنتی زد و در این بین هر قسمت از دین و آموزههای آن را که با عقل یا یافته های علمی مغایرت داشت، نادیده و یا حذف نمود. (مکگراث ۲۰۰۸، ۱۱۹)
این دقیقاً همان کاری است که «شلایرماخر» قصد داشت تا انجام دهد؛ یعنی حذف هرآنچه مورد پذیرش انسان متجدد و یافته های علمی نباشد. به عنوان مثال، معجزات مسیح که خاصیتی متافیزیکی داشت با تعریف او از دین همخوانی نداشت. بروان دراینباره مینویسد: «دیگر لزومی نداشت شلایرماخر تمامی جزئیات کتابمقدس را جدی بگیرد.» (بروان ۲۰۱۷، ۱۳۳) بنابراین، جداسازی دین از متافیزیک و اخلاق، منجر به دیدگاهی خواهد شد که بسیاری از مفاهیم بنیادین دین را تغییر داده و آن را با تفسیری دیگر بازخوانی خواهد نمود. با اینکه «شلایرماخر» میکوشید تا مسیحت را از حملاتی که عقلگرایان متوجه آن مینمودند، نجات بخشد؛ اما متأسفانه این کار به قیمت نادیده گرفتن بسیاری از آموزههای بنیادین الهیاتی منجر گردید. «لِین» در اینباره مینویسد: «او مذهب را اینگونه از حملات دشمنانش رهایی میداد و بدان جایگاهی میبخشید اما به قیمت تسلیم کردنِ محتویات واقعی آن.» (لِین ۲۰۱۰، ۲۹۵).
نگرشی اومانیستی و انسان محور
نگرش «شلایرماخر» در مورد تجربه دینی، نگرشی «اومانیستی[2]»، «فردگرایانه[3]» و «انسان محور» است. اساس اندیشۀ «شلایرماخر» در جداسازی دین از متافیزیک و اخلاق است؛ او با بیان اینکه اخلاق از وجدان، متافیزیک از عقل، و دین از احساس سرچشمه میگیرد، بر محوریت انسان در معنا بخشیدن به این عناصر، تأکید نمود. بهعلاوه، از آنچه پیشتر بدان پرداخته شد میتوان دریافت که نگرش «شلایرماخر» در بحث تفسیر کتابمقدس نیز اومانیستی و انسانمحوارنه بوده است. او تا جایی پیش میرود که کتابمقدس و آموزههای آن را نه الهامی میداند و نه مصون از خطا، بلکه از نظر او کتابمقدس تنها ثبت تجربیات دینی انسان در طول تاریخ است. در واقع، چیزی که در اینجا ملاک
است نه مکاشفۀ خدا، بلکه احساسات بشری است. این یکی از اساسیترین نگرشهای الهیات لیبرال است. الهیاتی که محور آن انسان است نه خدا. (حسنی ۱۳۹۶، ۷۹-۸۱)
چرا چنین تفکری به جهانبینی ماتریالیستی نزدیک است؟
شاید بتوان گفت مهمترین خصوصیتی که اندیشۀ «شلایرماخر» در باب تجربۀ دینی را به جهانبینی ماتریالیستی نزدیک میسازد، گسست او از متافیزیک و مابعدالطبیعه است. در این بین، تعریف «شلایرماخر» از مفهوم «خدا» را میتوان به عنوان زیربنای این نوع نگرش برشمرد. او خدا را بسیار دور و غیرقابل دسترس میدید و به همین علت از نسبت دادن هرگونه از مقولات بشری به خدا سرباز میزد. او نمیخواست خدا را به واسطۀ تعاریف بشری محدود نماید. بااینحال، این تعریفِ از خدا، به نتیجهای معکوس خواهد رسید؛ زیرا، از ترس محدود کردن خدا به وسیلۀ مقولات و تعاریف انسانی، خدا را در بند اندیشه و تخیلات انسانی محدود میسازد. حسنی به درستی دراینباره میگوید: « این تلقی از تبیین شلایرماخر از خدا، مشخص میشود که مفهوم خدا و وجود او کاملاً وابسته به انسان و شهود اوست و بـدون تخیـل انسـان، خـدا تشخصـی نـدارد. بـه تعبیـر دیگـر، شلایرماخر با این تصویر از خدا، بر درونی بـودن خـدا بـه جـای فراوجودی او تأکید میکند.» (حسنی ۱۳۹۶، ۸۱) بنابراین، این نوع تفکر مفهوم خدا را بهعنوان وجودی جدای از انسان مخدوش مینماید و نتیجۀ آن این است که انسان هرچه بیشتر از باورهای متافیزیکی فاصله میگیرد و همه چیز را تنها در وجود و زندگی خویش میجوید.
کلام پایانی
اگرچه «شلایرماخر» تلاش نمود تا ایمان مسیحی را از گزند حملات عقلگراها و جنبش روشنگری نجات بخشد، اما این امر باعث شد تا از مسیحیت راست دین فاصله بگیرد. ایدۀ «احساسات مذهبی» یا «تجربه دینی» او با جداسازی متافیزیک و اخلاق از یک سو و فلسفه و علم از سوی دیگر، عملاً دین را به احساسات صرف تقلیل داد و آن را به عنوان امری درونی ارائه نمود. اتفاقی که باعث شد تا مسیحیت از آنچه بود، یعنی دینی خدامحور، به دینی انسانمحور تبدیل گردد. آرای «شلایرماخر»، هرچند به نظر پیچیده و جذاب می آیند، اما به واقع راه حل مناسبی را به انسان ارائه نمیکند. میتوان گفت که ایدۀ احساسات مذهبی به نوعی مبهم است و نمیتوان آن را به لحاظ منطقی مورد پذیرش قرار داد.
همچنین، به نظر میرسد این نگرش بیشتر از اینکه یک نگرش الهیاتی باشد، نگرشی اومانیستی و حتی روانشناسانه است. «شلایرماخر»، با تهی نمودن معانی بنیادین ایمان مسیحی مانند بازخوانی تعریف آموزۀ خدا، مسیح، کتابمقدس و غیره، اساساً دین جدیدی را به وجود آورد. دینی که مبتنی بر تفکر انسانی است و نمیتواند از مرزها و محدودیتهای انسانی
فراتر رود. و در نهایت، با مطالعۀ این نگرش میتوان جنبه هایی از تفکر ماتریالیستی را در آن مشاهده نمود. اینکه خدا و متافیزیک در آن جای ندارد و همه چیز حول محور انسان و حواس او در گردش است. به هرحال، «شلایرماخر» یکی از نخستین اشخاصی است که در حوزۀ تجربه دینی در عصر معاصر وجود داشته است و تأثیر زیادی بر الهیات معاصر گذاشته است.
بعلاوه، توجه به این نکته حائز اهمیت است که نمیتوان تمامی اندیشههای شلایرماخر را بکلّی نادیده گرفت و ردّ کرد. بیگمان، تجربۀ احساسی، یکی از مهمترین مسائل دینی است. به طور قطع نظرات «شلایرماخر» نکات زیادی را حتی در مورد ایمان مسیحی بخصوص در حیطۀ تجربه و احساس، روشن میکند. به عنوان مثال، میتوان به این نکته توجه کرد که میباید به تمامی ویژگیها و خصوصیات وجودی انسانی مانند عقل و احساس در امور دینی توجه نمود. امری که در بسیاری از محافل مسیحی نادیده گرفته میشود. برخی بیش از حد بر عقل و برخی دیگر بیش از حد بر احساس و تجارب مربوط به آن تأکید میکنند. بااینحال، با مطالعۀ اندیشههای «شلایرماخر» میتوان به این واقعیت رسید که بهتر است تعادل را دراین امور در نظر داشت.