تاریخ تفتیش عقاید
13/11/2022کلام خدا از دیدگاه کارل بارت
13/11/2022مفهوم مسیحیت غیر مذهبی در تفکر دیتریش بونهوفر
مفهوم مسیحیت غیر مذهبی در تفکر بونهوفر چیست و چگونه به الهیات او در زمان نازی ارتباط پیدا می کند؟
نقش منفی کلیسای لوتری در تغییر مسیر بونهوفر
زمانی که هیتلر در سال 1933 به قدرت رسید بسیاری از مردم آلمان و از جمله مسیحیان از او حمایت کردند[1] و اتحادیه «مسیحیان ژرمن» را تشکیل دادند.[2] «دیتریش بونهوفر» کشیش جوان لوتری تا آن زمان فقط خطر اتفاقات ناگوار آینده را احساس میکرد، اما این قدرت گیری، نگاه الهیاتی و زندگی او را تحت تاثیر قرار داد. به گفته دوستش[3] به قدرت رسیدن نازیها ابتکار عمل را از بونهوفر گرفت.[4] کلیسای دولتی (لوتری) آلمان از رژیم نازی حمایت کرد. همچنین این کلیسا افکار نژادپرستانه را وارد کلیسا نمود.[5] این عقاید باعث شد عده ایی از مسیحیان از کلیسای دولتی جدا شده و «کلیسای معترف»[6] را پایه گذاری نمایند.[7] بونهوفر نیز به این کلیسا پیوست. حمایت کلیسای لوتری از عقاید نژادپرستانه باعث شد، او که کشیشی صلح طلب[8] بود، تصمیم بگیرد عقاید صلح طلبانه خود را کنار گذاشته و حتی در نقشه قتل هیتلر شرکت نماید.[9]
فیض گران
دیتریش بونهوفر بعدها مدیر دانشکده الهیات «کلیسای معترف» شد و توانست اصول اعتقادی که بر زندگی دانشجویان حاکم بود را به رشته تحریر درآورد. نتیجه آن، دو کتاب به نامهای «بهای شاگردی» و «مشارکت مسیحی» بود. او در کتاب بهای شاگردی مینویسد: «فیض گرانبها از این جهت “گرانبهاست” چون ما را به پیروی میخواند و از این جهت “فیض” است، چون ما را به پیروی از عیسی مسیح می خواند. این فیض بدین جهت گرانبهاست که به اندازه زندگی شخص می ارزد و از این جهت فیض است که به او امکان داشتن تنها حیات حقیقی را عطا میکند. و مهم تر از همه، این فیض از این جهت گرانبهاست که برای خدا، به قیمت حیات پسرش تمام شده است.»[10]
بونهوفر که پیشتر کشیشی لوتری با عقاید لیبرالی بود در این دوران که نازیسم همه چیز را در آلمان تحت تاثیر قرار داده بود فیض گرانبها را کشف میکند و به دنبال پیروی از عیسی مسیح می رود. اما پیروی از عیسی مسیح چگونه است؟ او عقاید لیبرالها را که کلیسا را یک جامعه دینی تلقی میکردند رد میکند و در مجموع از عقاید لیبرالها فاصله گرفته تا حدود زیادی با الهیات کارل بارت[11] همراه می شود.[12] او معتقد است دین، تلاش انسان برای رسیدن به خدا است، در صورتی که مکاشفه خدا تنها در عیسی مسیح و توسط او انجام شده و انسان برای نجات و دریافت فیض نجات بخش و گرانبها به پیروی از او نیازمند است و این مکاشفه الهی با دین، در تقابل با هم هستند.[13]
فیض ارزان
بونهوفر در مقابل فیض گرانبها که پیروی از مسیح است، فیض ارزان را قرار میدهد. او فیض ارزان را همان «کلیسایی بودن» می داند.[14] کلیسایی بودن به این معنا که فرد عضو کلیسا است و بر این باور می باشد که رستگاری به آسانی و بر اثر ایمان به آموزه های دینی به دست می آید. او مینویسد: «موعظه آمرزش گناهان بدون موعظۀ نیاز به توبه، تعمید گرفتن بدون رعایت انضباط کلیسایی، شرکت در مراسم عشای ربانی بدون حس انابت، و بخشایش گناه بدون اعتراف به آن است.»[15] بونهوفر این اعمال را دین دروغین میداند و اعلام میکند که به جای اعمال مذهبی، باید در این جهان زندگی کرد و در بطن زندگی، از مسیح پیروی نمود.[16]
پیشنهادی جدید
به نظر او یک مسیحی باید کاملا دنیایی و غیر مذهبی زندگی کند و بدین شکل در رنجهای خدا شریک شود. اینکار شخص را مسیحی می سازد.[17] اما اینکار چگونه ممکن است؟ بونهوفر راهکاری ارائه میدهد. او «مسیحیت غیر مذهبی»[18] را پیشنهاد میکند. او معتقد است که ما باید به عیسی مسیح به عنوان «خداوند اشخاص غیر مذهبی» نگاه کنیم.[19] او حتی «بولتمان»[20] را متهم میکند که به اندازه کافی ریشه ایی عمل نکرده و مسیحیت را از عناصر «اسطوره ای» پاک نکرده است.[21] بونهوفر معتقد است که انسان همانطور که با معجزه و اسطوره مشکل دارد، با مفهوم خدا نیز مشکل دارد. پس مسیحیان باید یاد بگیرند به شکلی غیر مذهبی درباره خدا صحبت کنند و به شکلی غیر مذهبی زندگی مسیحی داشته باشند.
مسیحیت غیرمذهبی چگونه میتواند وجود داشته باشد؟
بونهوفر مذهب را در تقابل با فیض گران می بینید و آن را رد میکند. او معتقد است عناصری که به مسیحیت شکل مذهبی بورژوامآبانه را داده اند باید پاک شوند تا بتوان به سمت ایمان حقیقی حرکت کرد.[22] او مذهب را شرط نجات نمیداند و معتقد است اگر اینطور فکر کنیم مانند کسانی فکر کرده ایم که ختنه را شرط مسیحی شدن میدانستند.[23] بنابراین برای مسیحی بودن باید شرطی قائل نشد و عمل خاص مذهبی انجام نداد. او معتقد است که باید تمام چیزهایی که به مسیحیت شکل مذهب داده اند را از آن جدا نمود و یک مسیحیت غیر مذهبی به وجود آورد. تعدادی از عناصری که او بر می شمارد عبارتند از:
ما بعد الطبیعه[24]
از نظر بونهوفر مذهب به فراباشندگی خدا شکلی فلسفی داده است که برای انسان قابل درک نیست. این کار خدا را از دسترس دور کرده و او را غیر قابل درک نموده است. نجات مسیحی نیز به مفهوم گریختن به دنیای دیگر مطرح شده است. این نوع تفکر باعث شده این جهان بی ارزش محسوب شده و نادیده گرفته شود.[25] بونهوفر معتقد است که مسیح را که مکاشفه خداست در همین جهان نیز میتوان یافت.[26] او معتقد است که مسیحیت نباید صرفا اصول نظری ما بعد الطبیعه باشد. چون چنین دینی، چیزی جز تلاش انسانی برای یافتن خدا نیست.[27]
فردگرایی
این تفکر یک عمل جدا ناپذیر از ما بعد الطبیعه است. فردگرایی به معنی افراط گرایی در زهد و تقوای شخصی می باشد. به شکلی که شخص از دنیا جدا شده و در فکر عبادت برای رسیدن به خدا باشد.[28] البته بونهوفر با ایمان شخصی مشکلی ندارد و بر روی این موضوع تاکید هم میکند. آنچه او معتقد است که باید زدوده شود تاکید مذهب بر برداشتی از مسیحیت است که صرفا باطنی و خصوصی است.[29] یعنی برداشتی از مذهب که مسیحیت را به عرصه «روحانی» محدود میکند. مذهب بر این موضوع حتی به قیمت نادیده گرفتن جهان و زندگی کلیسایی تاکید میکند، و این از نظر بونهوفر درست نیست.[30] زیرا مسیحیت را به امری «جادویی» تبدیل میکند که در آن، خدا بنا بر خواست انسانها، از خارج در وضعیت انسانها عمل میکند.[31]
تک بعدی شدن
از نظر بونهوفر مذهب، مسیحیت را از جهان بیرون دور کرده و آن را به یک عرصه از زندگی محدود میکند. با غیر مذهبی شدن قلمروهای مختلف زندگی بشر در عصر حاضر، این عرصه روز به روز محدود و کوچکتر می شود. نتیجه این میشود که مسیحیان، در جامعه هایی در خودمانده و کوچک باقی می مانند و با مسائل جهان غیرمذهبی غریبه می شوند. بونهوفر معتقد است که نباید مسیحیان فقط در جهان خودشان سیر نمایند و فکرشان معطوف به نجات شخصی و زندگی مسیحی خودشان باشد. بلکه باید در جامعه غیر دینی و مسائل آنها فعالانه شرکت نمایند.[32]
خدای تکمیل کننده
مورد دیگری که بونهوفر آن را رد میکند دیدگاهی است که در آن، خدا تکمیل کننده زندگی مسیحیان است. انسانهای مذهبی هر زمان که نیازی دارند به سر وقت این خدا می روند و او نیازهای آنها را برطرف می سازد. بونهوفر نه خدا را، بلکه این نگرش را به چالش میکشد و آن را مذهبی مضر برای مسیحیت بشمار می آورد که باعث درک اشتباه انسان از خدا شده است.[33] او معتقد است که خدا هر چه که ما بخواهیم را به ما نمیدهد، اما به وعده های خود عمل میکند. او خدای زمین باقی می ماند و کلیسای خود را حفظ خواهد کرد. او دائما ایمان ما را تازه میکند و هیچگاه بیشتر از تحمل ما بر ما باری نمی نهد. او ستایشهای ما را می شنود و در مسیر راه های عالی و مستقیم به سوی خود ما را هدایت میکند.[34]
تفسیر و تعبیر اصطلاحات
بونهوفر معتقد است که جهان به بلوغ رسیده است بنابراین تفسیر و تعبیر غیر مذهبی اصطلاحات کتاب مقدسی لازم است. پس باید مفاهیم الهیاتی اشتباه تصحیح شده، جای خود را به نگرشی بدهند که خدا را به عنوان وجودی ماورایی در بطن زندگی بشر میبیند. او معتقد است که خدا را باید در حوزه دانش خودمان پیدا کنیم و نه در خارج از محدوده دانسته های بشری.[35] و برای رسیدن به این مقصود نیاز است که از اصطلاحات کتاب مقدسی تفسیری جدید ارائه دهیم.
خدا وجودی قوی
بونهوفر معتقد است در جهانی که به بلوغ رسیده نباید خدا را به عنوان وجودی قوی و قادر مطلق تصور کرد. او با دیدگاه «راست دینانه»[36] سنتی که در آن خدا با قدرت وارد جهان می شود موافق نیست. او معتقد است خدای فراباشنده، آن ماورایی است که در بطن جهان حضور دارد.[37] ما باید خدا را به عنوان وجودی ضعیف و ناتوان در نظر بگیریم. یعنی کسی که اجازه میدهد که مصلوب شود، و از جهان بیرون انداخته شود. در چنین صورتی است که خدا میتواند با ما باشد و به ما کمک کند. ما باید تصور مذهبی خدای قادر مطلق را کنار بگذاریم و این دیدگاه را دنبال کنیم که خدا با ضعف خود در جهان، بر قدرت و مکان قالب می شود.[38]
سهیم شدن در زندگی این جهانی
بونهوفر سعی کرد تا خدا و کلیسا را وارد عرصه جهان غیر دینی کند. او همیشه این سوال را مطرح میکرد که مسیح را در کجا می توان یافت. او در مسیحیان این وسوسه را مشاهده میکرد که آنها تمایل دارند دنیا را ترک کرده و در دنیاهای محصور و روحانی به دنبال کفاره باشند. آنها تمایل دارند به دین به عنوان یک فعالیت روحانی در کنار دیگر فعالیتهای زندگی بنگرند. نهایتا به این نتیجه میرسد که مسیح در جهان است و نه در دنیایی روحانی.[39] او میگوید برای مسیحی بودن، نیازی به مذهبی بودن آن هم به این شکل نیست. نیازی نیست یک مسیحی، زندگی ریاضت کشانه ایی در پیش بگیرد. نیازی نیست که در دنیایی بسته و روحانی در خود، به دنبال مسیح بگردد و تصور کند که این تقوا، او را از دیگران بالاتر قرار میدهد. بلکه مسیحی بودن به معنای زندگی در این جهان، و خدمت کردن به خدا در همین جهان است.[40]
اما خدمت کردن به خدا و سهیم شدن در این جهان به عنوان یک مسیحی، به معنای شریک شدن در رنجهای خدا است. بونهوفر معتقد است که فقط در صورت زندگی کردن به طور کامل در این دنیا، میتوانیم ایمان آوردن را یاد بگیریم. یک مسیحی با پذیرش زندگی در کلیت آن میتواند خودش را در آغوش خدا بیندازد و در رنجهای او شریک شود. در این صورت نه تنها در رنجهای خدا شریک می شود، بلکه مانند یک شاگرد حقیقی مسیح زندگی می کند.[41] شاگرد حقیقی بودن مسیح به این مفهوم که در خدمت به خدا در جهان، فرد آسیب پذیر می شود و از کسی پیروی میکند که «انسانی برای دیگران» بود.[42]
پایان یک مسیر
بونهوفر زمانی که در زندان به سر میبرد تفکر «مسیحیت غیر مذهبی» را بیان کرد و توسط نامه هایی که از زندان قاچاق می شد این افکار را تشریح کرد. اما فرصت نیافت که آنها را بسط داده و شکلی نظام مند به آنها بدهد. او در نامه ایی از داخل زندان می نویسد: «طی سال گذشته من یاد گرفته ام که این دنیایی بودن مسیحیت را بیشتر و بهتر درک کنم. یک فرد مسیحی “انسان ذاتاً مذهبی”[43] نیست، بلکه به سادگی یک انسان است، همانطور که عیسی در مقایسه با یحیی تعمید دهنده یک انسان بود.»[44] منظور او از این دنیایی بودن، دنیایی بودن سطحی و مبتذل و پرمشغله نیست. بلکه منظور بونهوفر دنیایی بودن عمیق است که توسط دانش مداوم از مرگ و قیام عیسی مسیح توصیف شده است.[45] او معتقد بود که ایمان باید به عمل تبدیل گردد و نه اینکه به شکلِ مقدسی نمایی ظاهر گردد. مسیحیت باید در همه قسمتهای زندگی مسیحیان نشان داده شود.[46]
او مدتها فکر میکرد که با تلاش برای داشتن یک زندگی مذهبی میتواند ایمان را به دست بیاورد. در این راستا او کتاب «بهای شاگردی» را نوشت. و این کتاب پایان مسیر این نوع نگرش او به مسیحیت بود. اما زمانی که نازیها جنگ را شروع کردند و او را به زندان انداختند نگرش او تغییر کرد.[47] البته او هیچگاه نظرات بیان شده در آن کتاب را پس نگرفت و همچنان بر آنها معتقد بود،[48] اما خط سیر فکری خود را تغییر داد و اعلام کرد که با زندگی کردن در این دنیا است که انسان می آموزد که ایمان داشته باشد. او معتقد بود که انسان نباید از خودش هیچ چیزی (مذهب) بسازد و باید بدون محدودیت در دنیا زندگی کند، در این صورت است که درد و رنج خدا را جدی میگیرد، و به مسیح در جتسیمانی مینگرد. او معتقد بود که انسان بالغ شده و دیگر به مذهب توجهی ندارد، بنابراین استفاده از تمایلات مذهبی مردم برای جذب آنها به مسیحیت فایده ایی ندارد. پس آخرین بهانه مسیحیت برای دفاع از مذهب نیز از بین رفته است.[49]
تاثیر نازیسم بر افکار و اندیشه های او
سیر فکری بونهوفر در زندگی اش به سه دوره تقسیم می شود. دوره اول، تحصیل و تدریس و دیگر فعالیتهای آکادمیک او. دوره دوم، شرکت در فعالیتهای کلیسای معترف. دوره سوم، فعالیتهای شبه سیاسی در مخالفت با هیتلر. در واقع هدف اولیه او فعالیتهای آکادمیک بود اما با روی کار آمدن هیتلر زندگی او دچار تغییر شد، این تغییر زمانی دو چندان شد که کلیسای لوتری که او کشیش آن بود از هیتلر حمایت کرد. در این زمان بود که الهیات او نیز تحت تاثیر قرار گرفت و به سمت دیگری رفت. او متوجه شد که برای کار دیگری خوانده شده است، یعنی قربانی کردن خود برای ایمانش.[50] او معتقد بود که مسیحیان نه تنها حق دارند که با ظلم مخالفت کنند، بلکه در این زمینه وظیفه ایی هم بر دوش دارند.[51]
او که دغدغه اش تا قبل از قدرت گیری نازیها این بود که کلیسا به این پی ببرد که یک جامعه است، بعد از قدرت گیری آنها به سمت پیروی از مسیح رفت. به دنبال این مفهوم که «مسیح امروز برای ما کیست؟» و به این نتیجه رسید که باید به بهای پرداخت هر بهایی از مسیح پیروی کرد. او به این مسیر ادامه داد و رشد کرد تا اینکه متوجه شد که مشکل مسیحیان، نه عدم تمایل به پیروی از مسیح، بلکه «مذهب» است که به آن دچار شده اند. بعد از این، دغدغه او این شد که مذهب باید از مسیحیت جدا شود و تقدس باید وارد بطن حیات روزمره مسیحیان گردد. در تمام این سه دوره، تمامی افکار و عقاید او «مسیح محور» باقی ماند. البته از او کتابی در زمینه «مسیح شناسی» وجود ندارد.
سخن آخر
در دنیای امروز ما دچار همین مشکل مذهبی بودن مسیحیت هستیم. مسیحیت امروز، بین ایمان مسیحی و زندگی در این دنیا تمایز قائل می شود. اما بونهوفر این عقیده را رد کرده و معتقد است مسیحیان باید بیاموزند که زندگی مسیحی و سخنانشان شکلی غیرمذهبی داشته باشد. او معتقد است که کلیسا زمانی کلیسا است که همۀ مایملک خود را بفروشد و به نیازمندان بدهد و خادمین نیز درگیر شغلهای دنیایی شوند. در این صورت مسیحیت از مذهب خارج شده و وارد زندگی این جهانی می شود. اگر مسیحیان ایمان خود را زندگی کنند بیشترین تاثیر را برای جذب دیگران به مسیحیت خواهند داشت. بونهوفر در آوریل 1945 به دست نازیها اعدام شد و آنقدر زنده نماند که بتواند تفکرات خود را نظام مند نماید و به گفته هلنریش اُت[52] «آثار او، چه در کل و چه به شکل مجزا، آثاری ناتمام محسوب می شوند.»[53]
نویسنده: رامین باقری
دسامبر 2021
[1] گیل بی استوارت، امپراطوری هیتلر، انتشارات ققنوس، ص 66
[2] ادوین هانتون رابرتسن، مسیحیان علیه هیتلر، انتشارات نگاه معاصر، ص 16
[3] Eberhard Bethge
[4] استنلی جی گرنز، راجر ای اُلسون، الاهیات مسیحی در قرن بیستم، انتشارات روشن، ص 214
[5] تونی لین، تاریخ تفکر مسیحی، انتشارات فرزان، ص 437
[6] Confessing Church
[7] تونی لین، تاریخ تفکر مسیحی، انتشارات فرزان، ص 437
[8] دیتریش بونهوفر، عیسی مسیح برای ما کیست؟، بینا، ص 14
[9] استنلی جی گرنز، راجر ای اُلسون، الاهیات مسیحی در قرن بیستم، انتشارات روشن، ص 216
[10] دیتریش بونهوفر، بهای شاگردی، انتشارات ایلام، ص 39
[11] Karl Barth
[12] تونی لین، تاریخ تفکر مسیحی، انتشارات فرزان، ص 445
[13] استنلی جی گرنز، راجر ای اُلسون، الاهیات مسیحی در قرن بیستم، انتشارات روشن، ص 219
[14] همان منبع، ص 220
[15] دیتریش بونهوفر، بهای شاگردی، انتشارات ایلام، ص 39
[16] استنلی جی گرنز، راجر ای اُلسون، الاهیات مسیحی در قرن بیستم، انتشارات روشن، ص 224
[17] تونی لین، تاریخ تفکر مسیحی، انتشارات فرزان، ص 445
[18] Religionless Christianty
[19] تونی لین، تاریخ تفکر مسیحی، انتشارات فرزان، ص 444
[20] Bultmann
[21] دیتریش بونهوفر، عیسی مسیح برای ما کیست؟، بینا، ص 36
[22] تونی لین، تاریخ تفکر مسیحی، انتشارات فرزان، ص 445
[23] دیتریش بونهوفر، عیسی مسیح برای ما کیست؟، بینا، ص 29
[24] Metaphysics
[25] تونی لین، تاریخ تفکر مسیحی، انتشارات فرزان، ص 445
[26] استنلی جی گرنز، راجر ای اُلسون، الاهیات مسیحی در قرن بیستم، انتشارات روشن، ص 223
[27] استنلی جی گرنز، راجر ای اُلسون، الاهیات مسیحی در قرن بیستم، انتشارات روشن، ص 222
[28] علی حسنی، بررسی مکاتب جدید الهیات مسیحی، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ص 283
[29] استنلی جی گرنز، راجر ای اُلسون، الاهیات مسیحی در قرن بیستم، انتشارات روشن، ص 222
[30] تونی لین، تاریخ تفکر مسیحی، انتشارات فرزان، ص 445
[31] استنلی جی گرنز، راجر ای اُلسون، الاهیات مسیحی در قرن بیستم، انتشارات روشن، ص 222
[32] تونی لین، تاریخ تفکر مسیحی، انتشارات فرزان، ص 446
[33] استنلی جی گرنز، راجر ای اُلسون، الاهیات مسیحی در قرن بیستم، انتشارات روشن، ص 222
[34] دیتریش بونهوفر، عیسی مسیح برای ما کیست؟، بینا، ص 51
[35] استنلی جی گرنز، راجر ای اُلسون، الاهیات مسیحی در قرن بیستم، انتشارات روشن، ص 223
[36] Orthodoxy
[37] استنلی جی گرنز، راجر ای اُلسون، الاهیات مسیحی در قرن بیستم، انتشارات روشن، ص 227
[38] استنلی جی گرنز، راجر ای اُلسون، الاهیات مسیحی در قرن بیستم، انتشارات روشن، ص 223
[39] همان منبع ، ص 223
[40] همان منبع ، ص 224
[41] همان منبع ، ص 224
[42] همان منبع ، ص 224
[43] Homo Religiosus
[44] دیتریش بونهوفر، عیسی مسیح برای ما کیست؟، بینا، ص 47
[45] همان منبع ، ص 48
[46] کالین براون، فلسفه و ایمان مسیحی، انتشارات ایلام، ص 244
[47] دیتریش بونهوفر، عیسی مسیح برای ما کیست؟، بینا، ص 47
[48] همان منبع ، ص 48
[49] ویلیام هوردرن، راهنمای الهیات پروتستان، انتشارات علمی فرهنگی، ص 179
[50] دیتریش بونهوفر، مشارکت مسیحی، انتشارات ایلام، ص 11
[51] دیتریش بونهوفر، بهای شاگردی، انتشارات ایلام، ص 23
[52] Heinrich Ott
[53] استنلی جی گرنز، راجر ای اُلسون، الاهیات مسیحی در قرن بیستم، انتشارات روشن، ص 217
منابع
استوارت، گیل بی. مهدی حقیقت خواه. امپراطوری هیتلر. انتشارات ققنوس. تهران. چاپ نهم 1398
براون، کالین. ط. میکائیلیان. فلسفه و ایمان مسیحی. انتشارات ایلام 2017
بونهوفر، دیتریش. آرمان رشدی. بهای شاگردی. انتشارات ایلام. لندن 2016
بونهوفر، دیتریش. عیسی دیباج. مشارکت مسیحی. انتشارات ایلام. لندن 2015
بونهوفر، دیتریش. عیسی مسیح امروز برای ما کیست؟. بینا. بیجا. بیتا
حسنی، علی. بررسی مکاتب جدید الهیات مسیحی. انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی. قم 1397
رابرتسن، ادوین هانتون. جعفر فلاحی. مسیحیان علیه هیتلر. انتشارات نگاه معاصر. تهران. چاپ اول 1396
لین، تونی. روبرت آسوریان. تاریخ تفکر مسیحی. انتشارات فرزان چاپ پنجم 1396
هوردرن، ویلیام. طاطهوس میکائیلیان. راهنمای الهیات پروتستان. انتشارات علمی فرهنگی. تهران. چاپ اول 1368